loading...

آئین مستان

امام حسن,روضه امام حسن,متن مداحی شهادت امام حسن,متن مداحی امام حسن,مداحی شهادت امام حسن,مداحی امام حسن,متن روضه همراه با صوت,متن مداحی همراه با صوت,متن روضه همر

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2232 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1745 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1292 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 695 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 606 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6709 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2843 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3810 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3240 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3568 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4140 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5892 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4370 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4181 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 437 زمان : نظرات (0)

شرار آه به سینه، نفس بریده بریده

برون زخانۀ مأمون شدم،خمیده خمیده

گهی نشستم و برخواستم زجای به سختی

جگر شرارۀ آتش،عبا به چهره کشیده

اِی مادر،اِی مادر...یه خوده نفس کشیدن امام رضا سخت تر شد، شاید اینجوری گفته باشه : وای مادر،وای مادر...اون لحظه های آخر نفس دیگه بالا نمی اومد،می گفت:آی مادر....

میان حجره فتادم در انتظارِ جواد

جوادِ من نرسید و اَجل ز راه رسیده

چو شمعِ سوخته در حجره قطره قطره شدم  آب

صدایِ ناله و آهِ مرا کسی نشنیده

خدا گواست که بعد از حسین،جَدِّ غریبم

غریب تر زمنِ خسته دل، زمانه ندیده

غریب کیِ؟ اونیِ که لحظه آخرِ عمرش،مادری،پدری،فرزندی بالا سرش نباشه...هی مثل مار گزیده به خودش می پیچید،نگاه به دَرِ حجره می کرد،جوادم!بابا!...دستور داد،فرش حجره رو اباصلت جمع کرد،رویِ خاکِ حجره اول پا کشید،هی پا کشید،پاشنه ی پایِ مبارک رو رویِ زمین می کشید...وقتی امام جواد رسید،اون ساعتی رسید که مثل مرغِ بسمل،مرغ بسمل چیه؟ کارد رو کشیدن رویِ گلوی مرغ،یهو یه نصفی از گردن بریده شده،مرغ از زیر کارد در اومده،حالا باید بگیرنش...هی امام رضا دست و پا می زد،ماهی دیدی از آب بیرون می اُفته؟ امام رضا همین طوری به خودش می پیچید،امام جواد با همچین صحنه ای مواجه شد...این غریبِ...اون وقت چه زهری...همچین که زهر رفت پایین جگر رو آب کرد...

شرار زهرِ ستم از دلم قرار گرفته

به خود هماره بپیچم شبیهِ مار گزیده

به وقتِ مرگ بُوَد یا حسین وِردِ زبانم

حسین گویم و اشکم روان بُوَد ز دو دیده

به غیرِ رأسِ مُنیرِ حسین، جَدِّ غریبم

گلویِ تشنه سری از قفا که بریده؟

ساعتی نگذشت،امام رضا علیه السلام بدن مبارکشون از تحرک و دست و پا زدن ایستاد...اما...

ظهر رفته است شمر در گودال

سر بریدن چقدر طول کشیده

صدایِ مادرش داره میاد" بُنَیَّ! بُنَیَّ!..." ای حسین

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1420 زمان : نظرات (0)

اگرچه گریه نمودم دو‌ ماه در غمتان

مرا ببخش نمُردم پس از محرمتان

لباس مشکیِ من یادگاریِ زهراست

چگونه دل کنم از آن چگونه از غمتان

آخرِ ماه صفر دیدی میخوای این پیراهن سیاهُ دربیاری ، انگار داری از عزیزترین کِسِت جدا میشی ..

بگیر امانتیت را خودت نگه دارش

که چند وقتِ دگر میشوم مَحرمتان

برایِ سال دگر نه ، برایِ فاطمیه

برای روضه ی مادر برای ماتمتان

دلم بگیر که محکم ترش گره بزنی

به لطفِ فاطمه بر ریشه هایِ پرچمتان

هزار شکر که از لطفِ پنجره فولاد

میان حلقه ی ماتم شدیم همدمتان

بیا دوباره بخوان روضه هایِ یابن شبیب

که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان

آقاجانم .. انگار همین دیروز بود روضه خونا میگفتن ، امام رضا فرموده روزِ اول محرم ، یابن شبیب اِن کُنتَ باکیاً لِشَئ فابک لِلحُسَین .. (ببینیم کیا به حرفِ امام رضا گوش دادن این دو‌ماه .. حسین .. خجالت نکش داد بزن براش ، بگو این نفسایِ آخر محرم و صفرمِ ها

لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد

ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین ..

آی حسین ...

تویِ این بی کسیام ، تنهاییام 

یه نفر هست که برام همه کَسه

کاری به هیچکی ندارم بخدا

یه امام رضا دارم برام بسه ..

غیرِ ذکرِ یا امام رضا که من

دیگه ذکری رو بلد نیستم آقام

نکنه یه وقت جوابمو ندی

دیگه اینقَدام که بد نیستم آقام

آقام آقام 

این چشمارو ببند برو حرم امام رضا ..

هرجا از دست خودم خسته شدم

آرومم کرده صفایِ حرمت

دوباره دلم برات پر میزنه

قربونِ کبوترایِ حرمت ..

قربونِ کبوترایِ حرمت

قربونِ این همه لطف و کرمت

شنیدم سَجیةُ کُم الکَرَم

شمارو رها کنم کجا برم

کبوترایِ دلُ بفرستیم .. اگرم نمیریم حرمشم کبوتر دلُ بفرستیم ..

دلمو کره زدم به پنجرت میخوام بیام

به امیدی که بیای این گره ها رو واکنی

تو که آخر گره رو وا میکنی ، امام رضا

پس چرا امروز و فردا میکنی ، امام رضا

امام رضا ، میدونی که با تو دلخوشم

امام رضا ، آرزومه خادمت بشم

قرارمون ، خدا بخواد بازم دم بابُ الجواد

من دوست دارم ، یه آدم دیگه بشم

اون که دلت میگه بشم ، منو کمک کن

من دوست دارم ، عوض کنی حالِ منو

نامه ی اعمالِ منو ، منو کمک کن

حرم تو تنها سرپناهِ منه

علم تو تنها تکیه گاهِ منه

به امیدِ بخشش تو باز اومدم

کرم تو بیشتر از گناهِ منه ..

امام رضا ، میدونی که با تو دلخوشم

امام رضا ، آرزومه خادمت بشم

قرارمون ، خدا بخواد بازم دم بابُ الجواد

امام رضا صدا زد اباصلت اگه بیرون اومدم از کاخِ مامون ، دیدی عبا به سر انداختم بدون کارم تمومه .. اباصلت میگه دل تو دلم نبود .. دم در ایستادم ببینم امام رضا کی میاد بیرون .. من پیش مرگش بشم ..

دیدم آقا از درِ کاخ بیرون آمد ، اما عباشُ رو سرش کشیده .. گفتم بیچاره شدم .. از کاخ این نانجیب تا خونه ی امام رضا زیاد راهی نبود ، میگن پنجاه مرتبه امام رضا رو زمین نشست .. (یه گریز بزنم؟!) آی گریه کنا .. یه آقای دیگه ام از مسجد که بهش خبر دادن خانومت از دنیا رفت .. میگه از مسجد تا خونه هی با صورت به زمین میخورد ..فاطمه جان ..

از دلِ کفر تا که بیرون زد

همه دیدند عبا به سر دارد

گاه بر خاکِ کوچه میافتد

زیر لب ناله از جگر دارد

کوچه ها را یکی یکی طی کرد

عرقِ سرد از جبین می ریخت

عطر زهرا به کوچه می پیچید

گل اشکش که بر زمین می ریخت

راه خانه نداشت فاصله ای

راهِ کوتاه شد چه طولانی

خسته بود و نفس نفس میزد

رفت تا خانه با پریشانی

با چه زحمت به خانه اش آمد

همگی آمدند استقبال

خم به اَبرو نداشت با اینکه

در دل کوچه رفته بود از حال

خواجه میگفت با پریشانی

زردیِ چهره ی شما از چیست

با نگاهی به خادمش فرمود

نگرانم نباش چیزی نیست

از درون سوخت و صبوری کرد

تا غلامان همه غذا خوردن

تا طعام همه تمام شَود

منتظر ماند سفره را بردند

همه‌ی عمر این چنین زهری

دلِ تاریخ هم ندارد یاد

تا که از حجره اش همه رفتند

ناله کرد و بر زمین افتاد

نتوانست بهر آتشِ دل

از زمین ظرفِ آب بردارد

هیچ کس درد او نمیفهمد

از دلش مجتبی خبر دارد ..

بس که در حجره اش به خود پیچید

کمرش مثلِ مادرش تا شد

ناله ای زد کجایی ای پسرم

چشم بر هم زد و دری واشد

اباصلت میگه ، دیدم امام رضا از پنجره ی حجره هی به بیرون نگاه میکنه هی بلند میشه با چه سختی از این پنجره یه نگاه به بیرون میکنه دوباره رو زمین می افته .. گفتم آقا منتظر کسی هستید؟ فرمود اباصلت بیرونِ حجره بایست .. میگه نگاه کردم دیدم همه درا بسته بود ، اما یه آقازاده ای وارد حجره شد .. گفت من درهارو بسته بودم شما از کجا وارد شدید؟! گفت اون خدایی که منو از مدینه به طوس آورده قادرِ از در بسته رد کنه ..

یا جواد الائمه .. میگه دویدم به امام رضا خبر دادم جوانت اومد .. با اون حال امام رضا بلند شد .. خاکای لباسُ داره می تکاند .. آقا چرا اینطور میکنید؟!  اخه نباید جوونم منو خاکی ببینه .. جوونم نباید ببینه رو زمین افتادم .. مثه یه مارگزیده به خودش می پیچید ..

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه میزد

دیگه امام رضا هم با این روضه گریه میکنه ..

گردیده بود همدست قنفذ با مغیره

او با غلاف شمشیر او تازیانه میزد

با همه زحمت نشست امام رضا ، بالاخره اومدی جوادم .. این همه وقت به چشم انتظاری نشستم .. قاعدش اینه پدر لحظه ی آخر چشم انتظارِ پسر و جوونش باشه .. این قاعده همه جا در عالم همین شکله .. یه جا این قاعده عوض شد .. جوون زمین افتاده .. منتظرِ بابا به دیدنش بیاد .. تا صداش بلند شد دیدن ابی عبدالله مثل باز شکاری داره میره .. بالاسر این بدن ساحَ صَبعَ مَرّان ... بلند بلند داد میزد .. ولدی .. پسرم .. هفت بار داد زد  ابی عبدالله ، فرمود علی عَلَی الدُنیا بعدک العفا ..

الا تمام محبین ز دیده خون بارید

از این وداع وداعی دگر به یاد آرید

همان وداع که شاه غریب و بی یاور

نهاد صورت خود بر رخ علی اکبر

پسر نگاه به اشک غم پدر میکرد

پدر نگاه به زخم سر پسر میکرد

تا اینجاشُ ابی عبدالله گذروند میانِ میدان ، با اینهمه سختی اینهمه دشمن .. تا دید یه دستی رو شونش اومد ، برگشت نگاه کرد دید زینبِ .. بگم صدا ناله ت بلند شه .. علی جان ببین به چه روزی منو انداختی .. علی جان تاحالا ندیده بودم پاتو جلو من دراز کنی ..

خیز از جا آبرویم بخر

عمه را از بین نا محرم ببر

حسین ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 5831 زمان : نظرات (0)

حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن

برای این که حسین است سوگوار حسن

محرم و صفر اندوهگین غربت او

دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن

شاید بی دست کربلا وقتی تو علقمه افتاد وقتی مادر سادات اومد استقبالش...اون وقتی که صدا میزد: پسرم...عزیزدلم....شاید اونجا عباس با خودش میگفت:حسنم! چه کشیدی! چه دیدی!

ضریحِ کرب و بلا نقرهِ داغِ تربتِ او

زهیر و حر و حبیبند داغدارِ حسن

اگر چه دور و برش از حبیب ها خالی است

امام ها همه جمعند در کنارِ حسن...

حسن جان...حسن جان...

مزارِ خاکیِ او شد ابوترابیِ محض

از آن به بعد نجف گشت خاکسارِ حسن

عجب نباشد اگر که به روزِ رستاخیز

حسینِ فاطمه برخیزد از جوارِ حسن

برایِ غربت او بی قرار می گریم

شبیهِ شمعِ خیالی سرِ مزارِ حسن

برایِ داغِ دو تا ماهپاره اش یا که

برای لحظه ی جانسوزِ احتضارِ حسن

دوتا پسر فرستاد کربلا...دوتا دسته گل فرستاد فدایی بشن...

 

برای روضه ی او با کنایه می خوانم

مدینه...کوچه...فدکنامه...گوشواره...حسن

غریب اونیه که تو کوچه های بنی هاشم مادرشو نگاه میکرد....

غریب اونیه که همدم اشک و آهه...

دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه...

حسن...آقام حسن...آقام حسن...حسن جاان

کریم کاری به جز جود و کرم ندارد

آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره

امشب سرو کار ما با کریمه...میخوام آروم آروم روضه بخونم...کریم یعنی چه؟!کریم چه کسیه؟!من بگم؟! نه....یه کریم برات تعریف کنه کَرَم رو....از خودِ امام حسن سوال کردند:"قیلَ فَمَن کَرَم؟!آقا کَرَم یعنی چی؟!فرمود:"اَلاِبتداءُ بِالعَطیَّه قَبلَ المَسالَه..‌"یعنی قبل از اینکه سائل ازت چیزی بخواد بهش عطا کنی...

ندهد فرصت گفتار به محتاج،کریم

گوشِ این طایفه آوازِ گدا نشنیده ست....

من میگم خدارو چه دیدی شاید امشب قبل از اینکه بیای روضه امام حسن برات اربعین،کربلا رو نوشته باشه...به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم...

تو مگو ما را بدان شه بار نیست...

با کریمان کارها دشوار نیست...

بریم مدینه خونه ی امام حسن بشینیم کنار حسین و زینب،کنار ابالفضل گریه کنیم. شیخ مفید در ارشاد روایت کرده: بعد از آن که این سم  به بدن مبارکش اثر کرد رو کرد به امام حسین؛ فرمود: حسین جان!"فَاِذَا قَضَیْتُ فَغَمِّضْنِی وَ غَسِّلْنِی وَ کَفِّنِّی..."

چه وصیتی به امام حسین کردی...

وقتی از دنیا رفتم خودت چشمای منو ببند...خودت منو غسل بده...خودت منو کفن کن...

از اینجا رو نیت می کنم برا مادرت روضه میخونم...اگه قابل بدونه یه سری بزنه....

فرمود:حسین جان! "وَ احمِلنی عَلی سَریری اِلی قبرِ جدّی رسول الله( صلی الله علیه وآله وسلم) لِاُجَدِّدَ بِه عَهدا...حسین جان من رو روی یک تابوتی بگذار...ببر برای زیارت قبر جدم پیغمبر...دیدار تازه کنم.

بعد فرمود:حسین جان! موقع تشییع من یه عده میان جلوتو میگیرند که بدن منو نبری کنار پیغمبر دفن کنی.حسین جان! تمام تلاشتو بکن خونی پای جنازه ی من ریخته نشه...

" و شهیدِِ فوقَ الجِنازَه قَد شُکَّت اَکفانُه بالسِّهام..."

اونقدر تیر به اون تابوت زدند.... تمام بدنش خونی شد...

حسین جان! منو ببر بقیع دفن کن...

من نمیدونم...شاید دلش میخواسته نزدیک مادرش باشه....

خلاصه روح از بدن مبارکش مفارقت کرد.

ابیعبدالله به وصیت برادر عمل کرد.بدن رو غسل داد و کفن کرد.پیکر رو روی تابوت گذاشت.

فَلَمَّا تَوَجَّهَ بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ اِلَی قَبْرِ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله...

وقتی آقا این تابوت رو به طرف مرقد پیغمبر میبرد..." اَقْبَلُوا اِلَیْهِمْ..."دورشون رو گرفتند...دور و برِ جنازه ی برادرش شلوغ شد...

حسین جان یاد چه خاطراتی افتادی؟

مروان ملعون امد جلو یه جسارتی کرد...حسن بن علی رو با کسی مقایسه کرد که بمونه....مهر کردند و دهانم دوختند...تشییع کنندگان رو تهدید کرد...گفت"اَنا اَحمِلُ السَّیف..."شمشیر میکشم...

امام حسین علیه السلام که وضعیت رو این طوری دید فرمود بریم.

ما نمیخوایم جنازه رو کنار پیغمبر دفن کنیم.پیکر مبارک برادر رو برد قبرستان بقیع کنار فاطمه بنت اسد دفن کرد.

روضه م تمومه...این یه حجت خدا بود.این یه امام بود. یه فرزند پیغمبر بود.برادرش با احترام بدنشو غسل داد...اما یه حجت خدایی رو میشناسم...یه امامی رو میشناسم...یه فرزند پیغمبری رو میشناسم نه که غسلش دادند...چرا غسلش دادند...یه خط ناحیه مقدسه بخونم...امام زمان فرمود"السلام علی المُغَسَّلِ بِدَمِ الجِراح..."

سلام بر اون آقایی که با خون جراحاتش غسل داده شد....غسل دادند...تازه کفنشم کردند...کی گفته حسین کفن نداره؟!

کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون

تا نگویند حسین بن علی بی کفن است...

اربعین کربلا باشی.صدا بزن یا حسین

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 496 زمان : نظرات (0)

میسوزه تو تب، مقابل من

چه آتیشیِ، تویِ دلِ من...

همیشه به شما گفتم مجلس اهلبیت گرمه...گرما نمیخواد...ما چی کاره ایم گرما بدیم به مجالس اهلبیت...ولی به خدا قسم اونایی که کار اربعینشون گیره امشب میتونن درست کنند....بابا درِ خونه ی کریم اومدی..محتاج را کریم ز سر وا نمیکند....باور کنید امشب کارتون درست میشه....

دعا کنید سینه زنا حال حسن بهتر بشه

زبون حال ارباب دوعالمه....دعا کنید حال برادرم بهتر بشه...

دعا کنید سینه زنا حال حسن بهتر بشه

نکنه که زینب بفهمه که چه دردی میکشه

ای وای...بمیرم برایِ غریبیت حسن جان

سینه زنا اینجا میخواید برای حسن بن علی دعا کنید...یادتون میاد شب شیش محرم برای قاسم بن الحسن دعا میکردید؟ بریم شبِ ششم ماه محرم...

چی داره میگه؟!خدا نمیرسه صداش....

خدا کاری کن به خاطر باباش...

دعا کنید با پیکر یار وفادارم بیام

چیزی اگه مونده ازش میرم که بردارم بیام

ای وااای... بمیرم برای یتیم حسنم...

فدای دلِ، صبور حسن...

شکسته شده، غرور حسن...

غرورمو شکستن...

فدای دلِ، صبورِ حسن...

شکسته شده، غرورِ حسن...

حسن از اون داغِ تو کوچه قامتش از غم خمید..

همیشه میگه با خودش کاشکی که قدّم میرسید...

ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف ،دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد...

ای وااای...بمیرم برای غریبیت حسن جان

از زبون خود امام حسن بگم؟

ای وای...بمیرم برای پهلوی مادرم

ای وای... بمیرم برای بازوی مادرم

ای وای...بمیرم برای صورت مادرم

ای وای... بمیرم برای بازوی مادرم

حسن جانم....اگه آقایی کنی یه پیغامی دارم...

دمِ آخری...تو روضه بخون

به مادرمون...سلام برسون

نکنه که دردایِ بازو، مادرُ میده عذاب

بگو هنوز پهلو به پهلو میشه بازم وقتِ خواب؟

ای وای...بمیرم برای پهلوی مادرم

ای وای... بمیرم برای بازوی مادرم

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 575 زمان : نظرات (0)

نشستم گوشه‌ای از سفره‌ی همواره رنگینت

چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت

به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را

تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از رویِ پرچینت

کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت

حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت

دهان وا می‌کند عالَم به تشویقِ حسین، امّا

دهانِ خاتمِ پیغمبران واشد به تحسینت

همه حسین حسین میگفتند...دو نفر حسن حسن زیر لب میگفتند...یکی جدش پیغمبر...یکی هم مادرش فاطمه...(امشب امام حسن برات کربلا میده...اگه نگیری تقصیر خودته)...

تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم

که با یک گُل، کنیزی می‌شود آزاد در دینت

کنیز براش گل اورد فرمود:آزادت کردم.

مُعزالمومنین خواندن، مُذل المومنین گفتن

اگر کردند تحسینت، اگر کردند نفرینت

برای تو چه فرقی دارد ای «والتین و الزیتون»

که می‌چینند مضمونِ آسمان‌ها از مضامینت

بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند

هر چی سفیر میفرستاد،برنمیگشتند. همه میرفتند لشگر معاویه...خیلی غریبی...برادرت فقط یه سفیر فرستاد...بالای دارلاماره گریه میکرد...بهش گفتند:مسلم بَدِه...گریه نکن...گفت:برای خودم گریه نمیکنم...."والله ما لِنَفسی بَکَیتُ و لکن اَبکی لِلحسیَن و آلِ الحسَین..."حسین جان...آقا هر جور حساب میکنم غریب فقط خودتی...غریب فقط خودتی...غریب اونیه که همدم اشک و آهه...دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه...حسن...حسن...حسن جان...

بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند

خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت

بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید

که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت

بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت

بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت

خدا حیرانِ شمشیرِ علی در بدر و خندق بود

علی حیرانِ تیغِ نهروانت، تیغِ صفینت

بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند

اصحابش می آمدند جانماز از زیر پاش میکشیدند...

محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبّینت

تو را پایین کشیدند از سرِ منبر که می‌گفتند:

چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورَد پایینت

درونِ خانه هم مَحرَم نمی‌بینی تحمّل کن

که می‌خواهند، ای تنهاترین؛ تنهاتر از اینت

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

چه غم هایی دیدی بین کوچه ها...؟!به هر جا مادری از شوق دست طفلِ خود گیرددر این کوچه گرفته طفل،دستِ مادرِ خود را...مادر! داری راه رو اشتباه میری ...

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

در وسط کوچه تو را میزدند/کاش به جای تو مرا میزدند.../چرا شده گوشه ی چشمت کبود.../به من بگو مگر علی مُرده بود...وای من و وای من و وای من...میخ در و سینه ی زهرای من....

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی

از آن دستانِ سنگین بیشتر شد داغِ سنگینت

سرِ راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد

برای آنکه عمری تازه باشد زخمِ دیرینت

حسن جان....حسن جان....

برای جاریِ اشکت سراغِ چاره می‌گردی

که زینب آمده با چادرِ مادر به تسکینت

به تابوتِ تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد

چه می‌شد مثل مادر نیمه‌ی شب بود تدفینت

ای کاش شبانه تدفینت میکردند که اینقدر تیر به تابوتت نمیزدند...

صدایت می‌زند اینک یتیمت از دلِ خیمه

که او را راهیِ میدان کنی با دست آمینت

هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر

در آغوشِ برادر دست و پا زد جانِ شیرینت

کدامین دست،دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟

 

"فَاتَّقاهَ الغلام بیَدِه..."دست رو سپر عمو کرد...شمشیر رو به نیت امام حسین پایین آورد "فَاَطنَّها عَلی الجلد... فَاِذا هی المعلَّقَه..."دست به پوست آویزان شد..."وَ نادَی الغلام: یا اُمّاه..."

کدامین دست،دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟

همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت

دعا کن زخمِ غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر

نصیبم کن نمک از سفره ی همواره رنگینت

اگرچه عازم قبر شهید کربلا هستیم/به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم...حسن جانم...حسن جانم...حسن جانم

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1293 زمان : نظرات (0)

حسن جان ...

چهل ساله که ساکتی دیگه بس نیست،حسن جان

چقدر زجر کشیدی تو جات این قفس نیست،حسن جان

لبت غرق خون تو سینت نفس نیست،حسن جان ...

بگو از .. همه حرفایی که شنیدی

بگو از .. همه صحنه هایی که دیدی

بگو از .. غم و غربتی که کشیدی

حسن جان .. حسن جان .. حسن جان ..

حسن جان ...

یکم حرف بزن تا سبک شی برادر،حسن جان

چهل ساله که هی تو خواب میگی مادر،حسن جان

میری کوچه میشه غمت چند برابر،حسن جان

ابی عبدالله التماسش میکرد داداش ...

چی دیدی .. مگه کی باهاتون درافتاد

چی دیدی .. نمیگی چطور مادر افتاد

چی دیدی .. مگه مادرم با سر افتاد

حسن از کوچه چهل سال به خود میگوید

حرف ها را به برادر بزند یا نزند

دست بالا برود چون که به رویِ مادر

روضه برپا شده دیگر بزند یا نزند

 

یعنی حرمت مادر رو جلوش شکستن .. همین بس که جلو چشم یه بچه ای یه نفر بخواد دست رو مادرش بلند کنه ..

دست بالا برود چون که به رویِ مادر

روضه برپا شده دیگر بزند یا نزند

زهر تلخ است ولی با دلُ جان می نوشی

جعده در ظرف تو شکر بزند یا نزند

مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود

از سر تشت حسن پا بشود یا نشود

گفت داداش تو رو بارها زهر دادن، هربار زهر و پس دادی حالت بهتر شده .. گفت حسین این زهر با اون زهرها فرق میکنه، جگرم داخل تشت ..

آنکه باید همۀ فاجعه را میداند

سر این زخم اگر وا بشود یا نشود

جا نشد در دلشو در وسط تشت چه سود

پاره های جگرش جا بشود یا نشود

به عبدالزهرا فرمود،گفت روضۀ من اینه :

کوچه ها علت پیریِ تو را میداند

بر سر تشت قدت تا بشود یا نشود

مادری هستی و در نزد تو هم زهرا هست

مدفن گمشده پیدا بشود یا نشود ...

فرمود عبدالزهرا، روضۀ مارو اونطوری که هست نمیخونی برامون؟.. گفت آقاجان من روضۀ شمارو اون چیزی که شنیدم خوندم، شنیدم شمارو مسموم کردن، شنیدم پاره های جگرتون داخل تشت، شنیدم به بدن نازنینتون تیر زدن .. شنیدم نزاشتن بدنتون رو کنار قبر پیغمبر ببرن .. فرمود عبدالزهرا اینا همه روضه های من هست . اما روضۀ اصلی اینه برا گریه کنام اینطوری بگو ...

من دستم تو دست مادرم بود .. داشتیم از مسجد به سمت خونه میومدیم ، خوشحال بودم گفتم الان میرم برا بابا میگم مادر چه کرد .. میگم حقشُ چطور از اینا گرفت .. اما این خوشحالی چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دیدم وسط کوچه نانجیب اومد .. دست به دیوار گذاشت ، مادرم هی عقب عقب سمت دیوار رفت .. چندتا نامحرم اومدن ، باورم نمیشد اینطور حرمت مادرم رو بشکنن .. عبدالزهرا چنان بی هوا سیلی ...

 من غریب این دیارم

که همه ازم بریدن

این جماعت جانمازُ

از زیر پاهام کشیدن ..

با کی بگم که ، دل پریشونم

شد هم زبونم ، تشنۀ خونَم ..

چشمام ابر آسمونِ

لبهام غرقِ لخته خون ..

یادِ خنده هایِ قنفذ

قلبِ من رو میسوزونه ..

عمریِ طعنه شنیدم

شبها غرق اضطرابم

عمریِ که خاطرات

کوچه ها میده عزابم

یه عمر امام حسن جلو چشمش میرفتن بالا منبرها به بابایِ مظلومش سب میگفتن .. یه عمر ، جلو چشمای امام حسن، سبّ و لعن میکردن امیرالمومنینُ ، نوشتن همه جا صبر کرد به جز اون لحظه ای که اون نانجیب مغیرۀ ملعون رفت بالا منبر ، تا اومد سبّ کنه حضرت از جا بلند شد فرمود ، بشین نانجیب تو دیگه بشین ، من یادم نرفته جلو چشمای من ، انقدر با غلاف شمشیر به بازویِ مادرم زدی ...

دستش بلند شد ، ای داد بی داد

انقدر با پا زد ، از نفس افتاد ...

دست مادرم میلرزید

چشماش جایی رو نمیدید

مادر ، از رو خاک بلند شد

راهِ  خونه رو می پرسید ..

زینبم گریه نکن که

تو روزایِ سختی داری

یه روزی لباتُ رویِ

رگایِ پاره میزاری ...

اونجا میفهمی ، که کی غریبه

تو قابِ چشمات ، شیبُ الخَضیبِ ..

شمر و میبینی که خواهر

رویِ عرشِ حق نشسته

مثله سینۀ حسینت

قلبِ فاطمه شکسته ..

بعضیا نوشتن ، امروز تشت و پاره هایِ جگر امان حسن ، داخل تشت جلو امام مجتبی بود، اما تا شنید خواهرش زینب داره از در میاد، اشاره کرد فرمود تشت رو ببرید .. زینب نبینه .. زینبم طاقت نداره ..

همه مراعاتِ حالِ زینب و کردن .. باباش امیرالمومنینم وقتی با سر خون آلود داشتن میاوردنش جلو در خونه، فرمود حسنم حسینم زیر بغلمُ رها کنید با پای خودم وارد شم .. زینب طاقت نداره منو با این حال ببینه .. مادرش زهرا هم مراعاتش رو میکرد .. همه مراعات کردن،بزا اینکه میدونستن چه صحنه هایی رو زینب میبینه ، برا اون لحظه ای که اومد بالا تل زینبیه ایستاد .. چه صحنه ای دید که رو کرد به حرم جدش رسول الله .. صدا زد :

صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ هذا حُسَینٌ ... اگه زینب این لحظه رو ندیده بود نمیتونست برا پیغمبر تشریح کنه هذا حُسینٌ مجزوزُ الَّرأسِ مِنَ القَفا ...

حسین ...

 

تعداد صفحات : 48

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 84
  • تعداد اعضا : 346
  • آی پی امروز : 398
  • آی پی دیروز : 342
  • بازدید امروز : 1,851
  • باردید دیروز : 2,754
  • گوگل امروز : 13
  • گوگل دیروز : 13
  • بازدید هفته : 11,198
  • بازدید ماه : 91,818
  • بازدید سال : 1,301,742
  • بازدید کلی : 19,807,570